۳۰ اردیبهشت؛سالروز شهادت رئیس جمهور مردمی آیت الله سید ابراهیم رئیسی و همراهانش گرامی باد.
عصر آن روز، جنگل روشن
داشت پیراهن سیاه به تن!
ابرها پشت هم، قطار شدند
باعث گریه بهار شدند
شاخهها سر به آسمان، همگی
نگران پرندگان، همگی
ریشهها منتظر، ولی محکم...
ساقه ها، برگ ها، همه با هم
صورت غنچه ها، پکر شده بود.
روز از شب، سیاهتر شده بود!
آتشی داشت رود، بر جگرش
حرف خوبی نبود در خبرش
حالش آن روز، رو به راه نبود
«ورزقان» با دو چشم سرخ و کبودای درختان غصه دار،ای کوه!
صخرههای نشسته در اندوه!
ما فقط یک جواب میخواهیم.
زیر باران، چه گفت ابراهیم؟
یک جان زلال و روشن از ایمان داشت
آرام نداشت لحظهای تا جان داشت
از راحت خویش بود محروم ولی
دل در گرو راحت محرومان داشت
چون ابراهیم با تبر میرفتی
تا محو شود فتنه و شر میرفتی
مصداق شهید زنده بودی ای مرد
با عشق شهادت به سفر میرفتی
شد عاشق و پشت پا به دنیا زد و رفت
با رفتنش آتش به دل ما زد و رفت
مثل من و تو سوار امواج نشد
وقتش که رسید دل به دریا زد و رفت
صد داغ به دل داشت از آن هيچ نگفت
یکبار از این درد نهان هیچ نگفت
با آنکه زبان زخم این مردم بود
از زخم زبان ناکسان هیچ نگفت